مجنون
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلی نشست!
گفت یا رب ! از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
مرد این بازیچه دیگر نیستم !
این تو و لیلی تو من نیستم!
گفت ای دیوانه لیلی ات منم
در رگ و پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی!
کلمات کلیدی :