سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشندگی، [بذر] دوستی را [در دل ها [می کارد . [امام علی علیه السلام]

یه داستان جالب وقشنگ( البته همه ی داستانای بهلول قشنگن)

ارسال‌کننده : زینب در : 90/5/21 1:27 صبح

 

بهلول

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده
سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :

اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
تو که با این خریت
فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .




کلمات کلیدی :

سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
Susa Web Tools