سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست شدن دوستان ، غربت است . [نهج البلاغه]

یا امام حسین(ع)

ارسال‌کننده : زینب در : 90/5/18 10:31 عصر

 

یا امام حسین میشه یه روز منم بیام....

 

 

امشب و فردا

امشـب شهـادت نـامه‌ی عشاق، امضا می‌شود

فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا می‌شود

امشب کنار یـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـی

فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشــب بــود برپــا اگــر، ایـن خـیمه‌ی ثـاراللهی

فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا می‌شود

امــشب صــدای خــواندن قـرآن به گوش آید ولی

فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است

فــردا خـدایــا بستــرش، آغــوش صحـرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خـواب نــاز آسوده‌اند

فردا به زیر خـــــارها، گـمگــشتـه پیــدا می‌شود

امــشب رقیــه حلــقه‌ء زریــن اگـر دارد به گوش

فردا دریغ ایــن گوشــوار از گــوش او وا می‌شود

امشب بـه خـیـل تشنگان، عباس باشد پاسبان

فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقّـا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلـــزار آل مصطــفـاست

فردا ز مرکب، سرنگون، ایــن سـرو رعنا می‌شود

امشب گـــرفته در میــــان، اصحـــاب، ثـــارالله را

فـردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین

فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امــشــب سـر  سِــرّ خــدا بــر دامـــن زینـب بود

فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــی‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد  “حسان

فردا اســــارت نامه‌ی زینب چو اجرا می‌شود

حسان چایچیان

 

حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود ، اما افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشان مان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی نامیدند.(دکترشریعتی)




کلمات کلیدی :

سال نو مبارک

ارسال‌کننده : زینب در : 90/1/3 8:46 عصر

دوست ندارم مثله همه از خدا بخوام که توی زندگیتون هیچ غمی نباشه، چرا که شادیها در کنار غمهاست که معنا پیدا میکنه و زیبا میشه. تنها از خدا میخوام قدرتِ درکِ حضورش رو توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کنه، که اون وقته که هیچ مشکلی توان شکستن ما رو نداره. سال نو با دیدِ نو به زندگی و فرصتی دوباره برای بهتر زیستن پیشاپیش بر شما و خانواده تان خجسته باد.




کلمات کلیدی :

مجنون

ارسال‌کننده : زینب در : 89/7/28 7:27 عصر

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلی نشست!

گفت یا رب ! از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

مرد این بازیچه دیگر نیستم !
این تو و لیلی تو من نیستم!

گفت ای دیوانه لیلی ات منم
در رگ و پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی!




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >
سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
Susa Web Tools